پاورپوینت افق این جهانی در معنازدایی از دین ؛ قسمت اول


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل فشرده
2120
5 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت افق این جهانی در معنازدایی از دین ؛ قسمت اول دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت افق این جهانی در معنازدایی از دین ؛ قسمت اول،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت افق این جهانی در معنازدایی از دین ؛ قسمت اول :

روند تحول اندیشه و تفکر چه در یک فرد باشد و چه در یک گروه و یا جامعه، بخودی خود مبحث توجه برانگیز و در هر حال با اهمیتی است. نقد و نقادی جوهره تعالی و اصلاح و هدایت است و می تواند ثمرات فراوانی در اصلاح و بهبود و اعتلای امور گوناگون جامعه داشته باشد. به ویژه اگر مورد نقد به مباحث کلی و کلیدی مربوط شود و به سرچشمه های حیات مادی و معنوی انسان بازگردد. نقد و بررسی مباحث حوزه دین پژوهی و جدل و مناظره با صاحبان اندیشه و گفتار در این خصوص، هم به لحاظ مبنایی بودن دین در جامعه ما اهمیت دارد و به منزله ضروریات علمی و فکری جوامع دینی تلقی می شود؛ و هم برای حضور در دنیای معاصر که دین و مدرنیته تعاملات کاملا حساس و گاه بغرنجی پیدا کرده اند، کاملا اساسی و حیاتی است.

به هر حال اگر انسان امروز در سیلاب خروشان مدرنیته زندگی می کند که ایدئولوژیهای گوناگون پیرامون او را فرا گرفته است، دین و معارف و اصول دینی باید با استحکام و شفافیت و جذابیت مضاعفی بر این معبر هولناک ظهور کند و یا تبیین خود تکلیف انسان دین دار را در دنیای مدرن روشن سازد و خلاءها و فروخوردگیهای او را جبران نماید.

در این حال و احوال ظهور نگرشهای جدید دینی یا برداشهای خاصی از دین جزء حساسترین رفتارهای فکری و معنوی به شمار می رود و مراقبت بسیاری را طلب می کند. طرح نقدها و نقدگونه ها، برای زمانه یک اغتنام ارزشمند است و مقاله ای که پیش رو دارید یکی از این مغتنم هاست که به امید برانگیختن این اهمیت تقدیم شما می گردد.

با تبیین پیش فرضها و پیش فهمها و علایق و سلیقه های مجتهد شبستری به این نتیجه می رسیدیم که وی کاملا از سنت عبور کرده پیش فرضها و علقه های فکری مدرن را که ماهیتی غیردینی دارد، به جدّ پذیرفته و از همین موضع به پدیده ها و موضوعات مختلف نگاه می کند. او نیز مانند دیگر مورنیستهای ایرانی، و جهان سومی، پدیده های غیرمدرن را مانعی بزرگ در راه مدرن شدن می دانند. از این رو، همت خود را صرف کاهش مقاومت این موانع در برابر مدرنیته کرده اند. از دید آنان مذهب یکی از همان موانعی است که باید ضریب مقاومت آن را کاهش داد. اینکه آنان چگونه به چنین باوری نسبت به دین رسیده اند، مجال دیگری را طلب می کند. آنچه در اینجا مهم است چگونگی شکل گیری این دیدگاه در مجتهد شبستری است. شبستری ابتدا با قرائتی از اسلام مواجه می شد که توانسته در عرصه سیاست به خود رسمیت ببخشد (قرائت رسمی از دین) و این قرائت با دمکراسی که رکن اصلی اندیشه مدرن است سازگار نیست. لذا وظیفه خود می داند که با نقد این قرائت، گامی در راه تصحیح پیام رسانی دینی و مدرن سازی بردارد. نقادی قرائت رسمی از دین شبستری را به این نتیجه رساند که این قرائت هنگام شکل گیری پدیده ای به نام «اسلام فقاهتی» به تدریج پا به عرصه وجود گذاشت (ص ۳۰). و بنابراین چاره ای از فقه اسلام فقاهتی نداشت. اما نقد اسلام فقاهتی نیز (مانند نقد قرائت رسمی) نمی توانست یک کار بنیادی در راه بسط اندیشه مدرن در ایران باشد. زیرا اسلام فقاهتی به نوبه خود از جای دیگری نیرو می گرفت و آن آیین مقدس محمدی(ص)؛ یعنی دین مبین اسلام است. بدین ترتیب، شبستری نه با نگاه درون دینی که با رویکرد بیرون دینی به بررسی اسلام آمده است. در این رویکرد، آنچه اصالت دارد بسط اندیشه مدرن است، نه اندیشه اسلامی، هیچگاه نمی توان با نگاه بیرونی تعلّق خاصر اولی و بالاصاله نسبت به دین داشت. این قاعده یک سنت الهی است و بر هر آیین و اندیشه صادق است؛ چه اسلام باشد و چه مدرنیته. آیه شریفه ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین(۱) اشاره به همین سنت الهی دارد. با نگاه بیرونی دینی می توان درباره اسلام سخن گفت؛ اما این سخن بالاصاله یا مومنانه نخواهد بود. در اینجا هم آنچه برای شبستری اهمیت دارد ارایه تفسیری از اسلام است تا فاصله ای میان دین و اسلام فقاهتی ایجاد شود. نتیجه این جدایی غیرفعّال شدن اسلام فقاهتی در عرصه سیاست خواهد بود. او برای مسلمانان نقد دین را از باب اینکه به مغز دین نزدیک شویم مجاز می داند:

«مسلمانان می توانند متن نخستین را نقد کنند. منتها به آن معنا که قبلا توضیح دادم. یعنی اول آن سنت هزاروچهارصد ساله را نقد کنند و از داخل این سنت نقبی به آن پیام نخستین بزنند و برای به دست آوردن آن پیام نخستین نیز سعی کنند پوشش آن را کنار بزنند و از ورای آن پوشش پیام را به دست آورند.» (ص ۳۸۰)

نقد متن در جایی ست که احتمال خطا و نادرستی پاره ای از مطالبِ متن داده شود. لذا به کمک نقّادی مرز بین مطالب درست و نادرست را روشن می گردد. وقتی شبستری «نقد متن نخستین» را مجاز می داند؛ لابد پیش تر احتمال خطا و نادرستی پاره ای از مطالب در متن نخستین را داده است. اگر چنین نبود به همان نقد سنت هزار و چهارصد ساله اکتفا می کرد. اما آیا می توان بر قلم صُنع و کلام الهی احتمال خطا و نادرستی روا داشت؟ آیا می توان در سخن خدا بیان ناحق را پیدا کرد؟ اگر چنین پندار ناصوابی در سر داشته باشیم یقینا خدایی خدا را نفی کرده ایم. خدایی که کلام ناصحیح بر بندگانش جاری می کند، هرگز شایستگی پرستش ندارد. این مطلب بنیادی ترین نقدیت که می توان بر نگاه بیرون دینی شبستری وارد کرد. در ادامه بحث به تفصیل آن خواهیم پرداخت. اکنون باید دید که نقدِ تفسیر گونه از دین اسلام چیست و تفسیرش از چه سنخ تفاسیر است و اصولا چه برداشتی از اسلام دارد؟ برای پاسخ به این مسایل اساسی ابتدا پاره ای از برداشتها و تفسیرهای غیردینی ایشان را ارایه می نماییم.

تفسیر غیردینی از اسلام

۱. تحول از معرفت طولی به معرفت عرضی:

بدون تردید منابع معرفتی بشر متکثر است؛ اما آیا این منابع معرفت در طول یکدیگر قرار دارند یا در عرض هم هستند؟ به عنوان مثال دین به مثابه سخن خداوند و تجربه بشر، هر یک به نوبه خود منبع معرفتی برای انسان به شمار می روند، آیا این منبع معرفتی یکسان و در عرض هم هستند؟ شبستری بر این باور است که هر دو در یک ردیف قرار داشته و هیچ برتریی نسبت به یکدیگر ندارد. از این رو، نمی توان معارف دیگر را در ذیل معرفت دینی دانست. نباید به تک منبعی بودن انسان قایل شده و همه معرفتها را در سایه معرفت دینی قرار دهیم. «معرفت دینی نمی تواند ملاکی برای صدق و کذب معرفتهای دیگر باشد.» (ص ۳۷)

۲. پیام و محتوای معنابخشی دین:

کارکرد اصلی دین که در پیام و محتوای آن نهفته است، عبارت از معنابخشی به جامعه های توسعه خواه امروز می باشد. انسانهای درگیر گردونه توسعه، تصویر روشنی از هدفهای خود ندارند. از این رو، در بحران معرفتی و روانی گرفتار آمده اند. دین در این شرایط بحرانی می تواند از طریق معنابخشی به زندگی، اسباب نجات انسان توسعه خواه را فراهم سازد. «عالمان دینی می توانند از موضع این پیام معنوی، ناظر بر روند پیشرفت و توسعه باشند و آن را از نظر تاثیری که بر انسانیت انسان می گذارد در هر مرحله بررسی و نقد کنند.» (ص ۵۰) «آنان باید از طریق پیام دین انسانها را بنوازند و به انسانیت متعالی رهنمون شوند.» (ص ۵۱)

البته، شبستری هیچ گاه معلوم نمی کند که پیام معنوی دین به طور مشخص چیست؟ او همین قدر احساس می کند که محتوای دین، توانایی معنابخشی به زندگی بحران زده دنیای امروز را دارا می باشد.

۳. خلا مفاهیم جدید:

دنیای جدید مبتنی بر مجموعه مفاهیمی می باشد که تا پیش از این سابقه نداشته است. مفاهیمی مانند جامعه، فرد، آزادیهای اجتماعی و سیاسی، مدیریت عقلانی، مشارکت سیاسی و غیره را نمی توان از دین برگرفت؛ زیرا این مفاهیم جدیدند؛ بنابراین، نمی توان فلسفه سیاسی مبتنی بر این مفاهیم را از کتاب و سنت استنباط کرد. آن دسته از عالمان دینی هم که درصدد تاویل مفاهیم جدید به مفاهیم دینی مانند امامت، اطاعت، سیاست شرعی و بیعت و شورا برآمده اند تا از این طریق پاسخ دین را به مسایل امروز در باب حکومت و سیاست روشن نمایند، عملی نادرست مرتکب شده اند. «مسایل امروز، مسایل عصر پیامبر (ص) نبوده تا در دین بتوان نشانی از آن گرفت؛» (ص ۶۷) بنابراین، خلایی از مفاهیم جدید در دین وجود دارد که با اجتهاد و استنباط حکم از کتاب و سنت جبران نمی شود.

۴. تحول پذیری احکام دینی:

گرچه برخی از احکام الهی از سوی خداوند سبحان نسخ شده است و شاید بتوان از آن مفهوم «تحول پذیری» احکام الهی را برداشت کرد؛ اما آیا این مطلب می تواند دلیلی بر مجاز بودن بشر به انجام هرگونه تغییراتی در دین باشد؟ پاسخ شبستری به این پرسش مثبت است؛ اما نه از جهت وقوع نسخ در پاره ای از احکام؛ بلکه از باب مطابقت دین با مسایل زمانه است که بیشترین تغییرات حقوقی را جایز می داند. به اعتقاد وی: «ما امروزه می توانیم حداکثر تغییرات حقوقی و قانونی در جهت تامین حقوق همه انسانها را که در این عصر به آن اعتقاد داریم، به وجود آوریم. تمام آنچه در کتاب و سنت درباره حدود، قصاص، دیات، امور سیاسی و قضایی و معاملات و مسایلی از این قبیل آمده، سلسله مقرراتی بوده در جهت اصلاح مقررات موجود در عصر نبی و به نفع حق و حیثیت ذاتی انسانها، آن مقررات نسبت به آنچه قبل از اسلام وجود داشته، چند گام به پیش و انسانی بوده است و ما می توانیم، همه آنها را طوری اصلاح کنیم که با حقوق بشر در عصر حاضر منطبق شوند.» (ص ۷۶) البته، وی جواز تغییر در احکام الهی را از متن دین اخذ نکرده؛ بلکه این حکم مسبوق به برداشتی است که از کلیّت دین دارد. اگر چنین نبود، می بایست حکم به جواز تغییرات را مستند به متن دین (کتاب و سنت) می ساخت؛ زیرا استناد به متن برای مومنین قابل قبول است تا استنادات بیرون از متن.

۵. تکثر و حقانیت:

شبستری مفهوم تکثر را ملازم با شک و اثبات ناپذیری امور گرفته است؛ یعنی هر جا که کثرتی باشد، اثبات حقانیت امور هم ناممکن است. بر این اساس، چون در دنیای جدید با تکثر دینی مواجه هستیم، به طور قاطع نمی توانیم از حقانیت دین خاصی سخن بگوییم. هر دینی برای خود دلایلی دارد که می تواند از آنها دفاع نماید؛ بنابراین، چگونه می توان از حقانیت دین خاصی سخن گفت. این برداشت هم مبتنی بر اصول برون دینی می باشد؛ بنابراین، تکثرگرایی یا پلورالیسم دینی، مبانی درون دینی ندارد و به همین دلیل است که شبستری این مساله را کلامی نمی داند:

«پلورالیسم دینی، اصولا یک موضوع «برون دینی» است نه «درون دینی» و بحث درباره آن بحث فلسفی است نه کلامی، مساله این است که در حال حاضر، واقعا اثبات قطعی حقانیت یا بطلان یک دینی غیرممکن گشته است. مباحث فلسفی نشان می دهد که ما با ادیان مواجه هستیم و این دلایل به آسانی و روشنی نه قابل نقض نهایی است و نه قابل ابرام نهایی؛ پس کثرت فلسفی ادیان واقعیتی است که خود را بر ما تحمیل می کند و نه یک عقیده دین یا کلامی که آن را می پذیریم یا رد می کنیم.» (ص ۷۳)

با این پیش فرض (تلازم کثرت و اثبات ناپذیر) تعیین ارزش و قانون قطعی لازم الاتباع خداوند هم ناممکن می گردد؛ زیرا کثرت در تفسیر نص هم راه دارد. ما با تفاسیر متعددی از نص مواجهیم و هیچ متنی، تفسیر منحصر به فرد ندارد و می توان از آن تفسیرها و قرائتهای متفاوتی ارایه داد. (ص ۱۸۴) وقتی قانون قطعی الهی معلوم نباشد، چگونه می توان نگران شد که فلان شخص یا گروه مخالف قانون خداوند است. بدین ترتیب «قد علم کردن در برابر اراده خداوند» معنا و مفهوم محصّلی نمی تواند داشته باشد؛ (ص ۱۱۵) بلکه برداشت شبستری فراتر از تردید در قانون قطعی خداوند است. به فرض هر آنچه در نص اسلام (کتاب و سنت) آمده، قطعیات و ضروریات اسلام باشد؛ اما این مطلب هیچ تلازمی با لازم الاتباع بودن قطعیات اسلام ندارد. باید میان این دو مطلب (امر قطعی و لازم الاتباع بودن) فرق گذاشت. یک مساله این است که در قرآن مجید احکامی بیان شده است و مساله دیگر این پرسش است که آیا آن احکام، امروز هم برای مسلمانان التزام شرعی دارند؟» (ص ۲۴۳) شبستری نه فقط در قطعی بودن احکام دینی تردید دارد که در لازم الاتباع بودن آنها نیز شک کرده است.

۶. دین عصری:

یکی از برداشتهای مبنایی شبستری که در همه استدلالهای خود به کار می برد و گویی شاه کلید تمام بحثهای وی می باشد، عبارت تلقی عصری از دین است. وی همه چیز را در زمان تفسیر می کند و هیچ امر تاریخی ای را قبول ندارد، نه زبان دین و نه احکام دینی، هیچ یک فراتاریخی نیستند. «هیچ زبانی، از جمله زبان عربی، توانایی بیان همه معرفتهای ممکن و از جمله بیان نظامهای صالح برای هر عصری را ندارد.» (ص ۳۷) «باید به روش فهم تاریخی، احکام دینی را در شرایط و واقعیتهای زمان و مکان و عصر ورود آنها درک کنیم.» (ص ۲۶۶) «پس، دین به لحاظ هویت تاریخی خود نمی تواند پیامی فراعصری داشته باشد. مفاهیم دینی در عصر خودش معنا و کاربرد دارد. بر این اساس، مفاهیم اعصا را نمی توان بر یکدیگر تحمیل و تاویل نمود. برای مثال، مفهوم «شورا» در قرآن مربوط به همان عصر نزول است و نمی توان از شورا در مفهوم دمکراسی برداشت نمود و برای اثبات مشروعیت دینی دمکراسی به آیه «وشاورهم فی الامر» استناد کرد؛ زیرا در گذشته، نظام سیاسی دمکراتیک مطرح نبود (ص ۱۵۶). وقتی پیامهای دینی، عصری تلقی شوند، ناگزیر، خطابات دینی هم نمی توانند فراعصری باشند؛ یعنی افرادی که در آن عصر به سر نبرده اند، مخاطب دین آن عصر هم نخواهند بود. به همین جهت بسیاری از استنادهای ما به تاریخ درست نیست (ص ۱۵۶). ما نمی توانیم هیچ اسوه فراتاریخی داشته باشیم. اسوه بودن حضرت علی(ع) در عدالت مربوط به زمان خودش است. هر کس اسوه زمانه خویش است (ص ۴۷۸). بلکه اسوه های صدر اسلام مانعی برای تن دادن به ساختار سیاسی جدید و دمکراتیک به شمار می روند. از این رو، اسوه بودن پیامبر اسلام (ص) هم باید درحد کلیات و اصول باشد، نه در حد فروع و رفع مسایل زمانه (ص ۴۶۲). کتاب و سنت دیگر برای ما در عصر حاضر امر و نهی های معینی را بیان نمی کنند (ص ۱۷۴).» شبستری بر اساس همین پیش فرض تلقیِ عصری بودن اسلام، نتیجه گرفته که احکام اسلامی برای ما لازم الاتباع نیست. وقتی ما از زمانه پیامبر اسلام نباشیم، دیگر مخاطب امر و نهی های آن حضرت هم نخواهیم بود.

۷. تفویض و نفی ولایت نبوی:

شبستری بخش دیگر برداشت خود از دین الهی را مبتنی بر این پیش فرض نموده که «خداوند انسان را بر سرنوشت خودش حاکم کرده است» (ص ۵۱۱). او از این پیش فرض، نه تنها آزادی انسان در انتخاب سرنوشت را نتیجه گرفته؛ بلکه نتایج دیگری هم به دست می آورد. نخست اینکه در ارسال رسل تردید کرده است. اعتقاد او: «معقول نیست که خداوند از طرفی انسان را در انتخاب سرنوشت خود آزاد آفریده باشد و از طرف دیگر به کسانی اجازه دهد که انسان را در انتخاب راهها و هدفهای معینی مجبور کند.» (ص ۵۱۱) دوم اینکه بر این اساس، حتی اگر ارسال رسل را امر مسلّمی بدانیم؛ بدان معنا نیست که پیامبران بر انسانها ولایت دارند. هیچ گونه حق حکومت اختصاصی برای انبیا وجود ندارد. «انبیا فقط نقش پیام آوری دارند، نه نقش ولایت و حکومت گری.» (ص ۵۱۲) سوم اینکه می توان گفت، تاسیس سازمان اجتماعی و سیاسی، تعیین هدفها و معیارهای حکومتی، در همه ادیان به خود انسان واگذار شده است. به عبارت دیگر، «تمام شوون حکومتی از طرف خداوند به انسان تفویض شده است.» (ص ۵۱۲) خلاصه آنکه «نه انبیا و نه اولیا و نه فقیه از آن فقرا که نبی و ولیّ فقیه هستند، حق هیچ حکومتی از طرف خداوند به آنها تفویض نشده است.» (ص ۵۲۶) پس اگر تفویض هم باشد به خود انسانهاست، نه آنها. چهارم اینکه «اگر انسانها به ارزشهای توصیف شده از سوی پیامبران تن دادند، بندگی خداوند را پذیرفته اند و اگر چنین نکردند «واللّه غنی عن العالمین» (ص ۵۱۲). وی در این قسمت از بحث، مساله بی نیازی خداوند به بشر و وابسته نبودن خدا به تاریخ و عدم ضربه دیدن خدا در صورت بدحرکت کردن تاریخ را پیش می کشد؛ اما دیگر در این باره که اگر انسانها راه دیگری غیر از بندگی خداوند را انتخاب کردند، چه اتفاقی می افتد و اینکه حرکت بد تاریخ چگونه است، هیچ توضیحی نمی دهد. با وصف این، شبستری پذیرفته است، انسانها برای انتخاب راه بندگی خداوند باید هدفها و معیارهایشان را بر ارزشهای توصیف شده از سوی پیامبران الهی استوار سازند.

۸. عدم حجیت ذاتی سخن خداوند:

شبستری در بحثهای دین شناسانه خود به این مبحث پرداخته که چه وقت می توان پذیرفت که فلان سخن، کلام خداوند است؟ «کدام سخن را با چه دلیل و با چه مشخصاتی می توان سخن خداوند نامید؟» (ص ۳۲۱) وی ابتدا، به سراغ نقد برداشت رایج دینداران رفته است. آیا می توان پذیرفت سخن خداوند هر آن چیزیست که پیامبران از سوی خداوند نقل می کنند؟ به اعتقاد وی نمی توان چنین تصوری از سخن خداوند را قبول کرد. استدلال به عصمت پیامبران و دروغ نگفتن آنان ناتمام است؛ زیرا این احتمال وجود دارد که علل مجهولی موجب شده اند تا سخنی به گوش مدعی نبوت برسد و او، آن را سخن خداوند بداند. دیگر اینکه اگر بگوییم، این سخن خدا است؛ زیرا این شخص می گوید، «این مطلب، دور باطل می آید.» (ص ۳۲۳) پس از آن جهت مدعی نبوت سخنی را به ما منتقل نماید، نمی تواند دلیلی بر این باشد که آن سخن منقول سخن خداوند است. در این صورت، دلیل بر سخن خداوند بودن یک سخن چه چیزی می تواند باشد؟

ملاک مورد نظر شبستری در باب تشخیص سخن خداوند به طور کامل نسبت گرایانه است. به اعتقاد وی سخن خداوند فی نفسه و به خودی خود هیچ دلالتی بر سخن خداوند بودن ندارد. «سخن خداوند است که انسان را متوجه خداوند می کند به گونه ای که انسان خود را مخاطب خداوند می یابد». «یک سخن بنا به اثری که در شنونده می گذارد، سخن خداوند می شود. اگر اثری که یک سخن در شنونده می گذارد، توجه دادن به خداوند و افق گشایی باشد، آن سخن، سخن خداوند است؛ خواه آن سخن از دهان نبی شنیده شود یا از دهان انسان دیگری.» (ص ۳۲۳) بنابراین، سخن خداوند بودن تابعی از اراده انسان (انفعال و تاثیرپذیری) می شود، نه تابعی از اراده خداوند. حتی اگر یقین به نبوت پیامبر داشته باشیم و احتمال علل مجهول در شنوایی مدعی نبوت ندهیم، در صورتی سخن نبی را می توان سخن خداوند تلقی کرد که در شنونده اثر گذار باشد. به جز این، سخن برای آن شنونده سخن خداوند تلقی نمی شود و او می تواند انکار کند. «ممکن است، آن سخن برای پیامبر، سخن خدا باشد؛ اما برای دیگران در صورت اثرگذاری سخن خداوند است.» اگر اثر افق گشایی نداشته باشد، آن کلمات و اموات منظوم هر قدر هم که فصیح و زیبا باشد، سخن خداوند نیست؛ سخنی است، در میان دیگر سخنها، سخن زیبایست در میان سایر سخنهای زیبا.» (ص ۳۲۴) بر این اساس، قرآن کریم که برای پیامبر اسلام(ص) سخن خداوند تلقی می شود، اگر بر مجتهد شبستری اثر افق گشایی داشته باشد، برای او هم سخن خداوند است و اگر افق گشایی نکند، هرگز سخن خداوند نیست و درنهایت، سخن فصیح و زیبایی در میان دیگر سخنهای زیبا تلقی می گردد. بدین ترتیب، سخن خداوند، دلالت ذاتی بر خود ندارد؛ بلکه این دلالت نسبی خواهد بود. ممکن است سخن، به لحاظ اثرگذاری بر افراد، سخن خداوند باشد و ممکن است همان سخن برای افراد دیگر سخن خداوند نباشد. شبستری به این شکل می تواند خود را از بار مسوولیت در برابر اوامر، نواهی و خطابات الهی در قرآن کریم برهاند.

۹. دین در قلمرو انسانی:

هر پدیده ای در میدان مغناطیسی خاصی به سر می برد که از آن میدان به «قلمرو» یا «محدوده قبض و بسط» آن پدیده می توان تعبیر کرد. ممکن است، این محدوده از آنِ خودِ همان پدیده باشد و ممکن است، به دیگری تعلق داشته باشد. حال، سوال این است که دین خداوند که مجموعه ای از سخن خداوند (کتاب) و گفتمان پیامبر (سنت) است در چه قلمرویی به سر می برد؟ میدان مغناطیسی آیین محمدی (ص) کدام است؟ مجتهد شبستری در بحثی با عنوان ویژگیهای گفتمان پیامبر (ص) (ص ۳۵) با مختصر تغییری در اصل پرسش در مقام پاسخ به این مساله برآمده است. به اعتقاد وی سوال اصلی این است که قلمرو مطلوب دین خداوند کدام است؟ دین خداوند در کدام میدان مغناطیسی به سر می برد؟ اگر این قلمرو مطلوب، بر مبنای سخن خداوند و گفته نبی مکرم(ص) باشد، می توان چنین پذیرفت که از دین در قلمرو خداوند و میدان جاذبه الهی که قلمرو ذاتی خود دین است، سخن نگفته ایم؛ اما اگر در تعیین قلمرو دین به مبانیِ بیرونی دینی استناد کردیم، از قلمرو غیردینی سخن به میان آورده ایم؛ چنان که مجتهد شبستری بر همین مبنا عمل کرده است. او از قلمرو مطلوب عندالله سخن نگفته است؛ بلکه از قلمرو معطوف به برداشت و خواست خود سخن به میان آورده است. از این رو، در تعیین این قلمرو، هیچ گاه به متن سخن خداوند و گفتمان نبوی و علوی استناد نکرده است. به همین دلیل است که می گوییم، او از قلمرو واقعی ای که اسلام در آن به سر می برد، بحث نکرده؛ بلکه از قلمرویی که باید باشد، سخن گفته است. برای روشن شدن مطلب بهتر است، به کلام خود وی رو آوریم تا معلوم گردد که آیا او از «قلمرو ذاتی» اسلام سخن گفته یا از «قلمرو عرضی» آن.

شبستری برای گفتمان پیامبر اسلام ویژگیهایی را بر می شمرد که در واقع بیان کننده همان قلمرو و میدان مغناطیسی آن است. این ویژگیها عبارتند از: ۱. گفتمان پیامبر(ص) اسلام عقلایی بود. گرچه مهم ترین دعوت پیامبر دعوت به توحید بود؛ اما توحیدی بودن، ویژگی گفتمان پیامبر(ص) به شمار نمی رود؛ چون عاقلان زمان، توحید و نفی بت پرستی را می پذیرفتند و پیامبر هم مردم را دعوت به توحید می کرد؛ بنابراین، عمل عاقلانه ای انجام داده است. اگر دین با عقل زمانه سازگاری نداشته باشد، گفتمان دینی مخدوش خواهد شد. «نمی توان گفت که ما سخن دینی را می گوییم، چه با عقل زمانه سازگار باشد و چه نباشد، این اشتباه بزرگی است.» (ص ۳۴۲) بنابراین باید از دین در قلمرو عقلایی (نه خدایی یا قدسی) سخن گفت. ۲. ویژگی دیگر گفتمان پیامبر(ص) اسلام، عدالت گرایی آن است. عدالت، نه به آن معنایی که پیامبر(ص) در آن عصر می زیسته است؛ بلکه عدالت به معنایی که امروزه تعریف کرده اند که همان «حقوق بشر» باشد. «ما هیچ مصلح فراتاریخی و فرازمانی نداریم تا مبنایی برای تعریف عدالت باشد.» (ص ۳۴۶) بنابراین، باید به تعاریف عصری رجوع کرد و در عصر حاضر هم حقوق بشر به عنوان مظهر عدالت تصویر می شود. به اعتقاد بسیاری حتی اگر امروز هم پیامبر(ص) در بین ما به سر می برد، عدالت را به همین معنا تفسیر می کرد؛ چه اینکه عدالت را در عصر خویش به همان معنای زمانه تفسیر کرده است «و از آنجا که حقوق بشر مبنای دینی ندارد.» (ص ۲۲۷) به ناچار، دین را در قلمرو غیردینی طلب کرده ایم.

۳. ویژگی سوم گفتمان پیامبر(ص)، واقع گرایی آن است. بدان معنا که پیامبر(ص) شرایط اجتماعی و سیاسی را به عنوان یک واقعیت انکارناپذیر در راه دعوت به دین می پذیرفت. «اگر در آن روزگار پیامبر(ص) اسلام توانست حکومت دینی تاسیس کند؛ به دلیل آن بود که در آن عصر دین و دولت از یکدیگر جدا نبود؛ اما امروزه که تفکیک بین دین و دولت پدید آمده، اگر گفتمان دینی بخواهد مخدوش نشود، باید به این واقعیت تن دهد.» (ص ۳۴۸)

بنابراین، گفتمان دینی باید مانند هر گفتمان دیگری در قلمرو سکولار (غیردینی) به سر برد.

۴. در قلمرو سکولاری، ابعاد غیردینی انسان هم رسمیت دارد و دین را باید در کنار همین ابعاد غیردینی دید. «نمی توان همه غیردینی و همچنین فلسفه و علم غیردینی را نادیده گرفت.» (ص ۳۴۳). چنانکه جوامع غربی اینگونه هستند. در آنجا ارزش های مسلط و تشکیل دهنده فرهنگ عقلانی است. «گرچه دین در آن جوامع وجود دارد؛ اما دین برجسته ترین وجه فرهنگ آنها نیست و در حاشیه فرهنگ غیردینی آن جوامع قرار دارد.» (ص ۳۴۱) بنابراین، دین در قلمرو مطلوب مجتهد شبستری در حاشیه فرهنگ غیردینی به سر می برد، نه در متن فرهنگ جامعه و این حاشیه نشینی دین مقتضای هر نوع قلمرو عرضی است. اگر دین در قلمرو ذاتی خود که همان قلمرو دینی و الهی است قرار گیرد، در متن می نشیند نه در حاشیه. دینِ در متن، فعال است و افق گشایی می کند، نه دین در حاشیه. بر این اساس، هیچ فرد یا جامعه غیردینی انتظار افق گشایی از دین را ندارد؛ زیرا در جوامع سکولار، زمینه ای برای درگیر شدن و مواجهه با دین خدا پیدا نمی شود. به هر حال، شبستری از دین سخن می گوید که قلمرو عرضی، به سر بردن در قلمرو ذاتی است که همان قلمرو الهی یا توحیدی می باشد. «قلمرو انسانی» تعبیر دیگری از قلمرو عرضی یا سکولار است. انسان از آن حیث که خود می پسندد که چگونه باشد، نه از آن حیث که خدا می پسندد. انسانی که ابعاد غیردینی زندگی اش را هم شان و رتبه با ابعاد دینی، بلکه بالاتر از بُعد دینی، می داند. دین باید در چنین قلمرویی به سر برد تا مخدوش نشود.

۱۰. دفاع از دین ایمانی برابر دین شرعی:

ایمان و شریعت دو مقوله مهم در مباحث دین شناسی است. ایمان پدیده ای نفسانی و انسانی است که در اثر تجربه دینی به دست می آید. متعلق به این تجربه دینی خواهد بود که صاحب تجربه به آن ایمان و اعتقاد پیدا می کند. بنابراین، چنین دینی تنها یک دین وحیانی نخواهد بود؛ بلکه دینی است که صاحب تجربه بدان رسیده و از آن تجربه ای در دست دارد. متعلق چنین تجربه ای «دین ایمانی» نامیده می شود. شریعت، آیین و احکام عملی ای می باشد که فرد دیندار برای نشان دادن التزام عملی خود (علاوه بر ایمان و اعتقاد قلبی) به دین به کار می بندد. شریعت برخلاف ایمان ممکن است، نفسانی و یا وحیانی باشد. آیینی که از سوی خداوند توسط پیامبران بر انسانها ابلاغ می گردد، شریعت وحیانی است. آیینی که از تجربه دینی تغذیه می کند، شریعت نفسانی یا بشری است. از سوی دیگر، در دین شناسی افراد ممکن است، میان این دو مقوله دینی (ایمان و شریعت) رابطه تقابل آمیزی برقرار گردد. حال، با عنایت به این دو مقدمه، پرسش اصلی آن است که در شرایط تقابل آمیز، باید در مقام دفاع از کدامیک از این دو برآمد؟ آیا باید از ایمان دفاع کرد یا از شریعت؟

تجربه ای که شبستری از دین به دست آورده، او را به این نتیجه رسانده که در صورت وقوع چنین تقابل و تعارضی باید از ایمان دفاع کرد، «در میان پیروان ادیان، بر ایمان تکیه بیشتری بشود تا بر شریعت.» (ص ۴۱۷) به اعتقاد وی «اگر منظور از شریعت» چیزی در نقطه مقابل تجربه ایمانی باشد، آن شریعت مورد قبول نیست. شریعتی مورد قبول است که «در تناسب و سازگاری با سیّال بودن تجربه دینی باشد.» (ص ۴۱۸) شبستری در جزم بر این عقیده فرقی میان شریعت بشری و شریعت وحیانی قایل نشده است. تفاوت آشکار تنها در نحوه استدلال برای لزوم دفاع از ایمان در مقابل این دو دسته از شریعت است. به اعتقاد او: «بخش مهمی از شریعت وحیانی که عبارت از باب سیاسات (مانند مجازات سرقت، قصاص، دیات، حدود و احکام ولایت عامه) باشد، امروزه قابل دفاع نیست؛ زیرا این احکام بستر عقلانی و عقلایی خود را از دست داده اند.» (ص ۱۶۸) نصوص مربوط به باب سیاسات پرسشهای عصر ما را پاسخ نمی دهند. «اساسا مساله این است که آن نصوص، دیگر برای ما در عصر حاضر امروز، نهی معینی را بیان نمی کنند.» (ص ۱۷۴) اما استدلال وی در نفی شریعت بشری آن است که «شریعت مقبول، شریعتی است که متحجر و رسوبی نباشد. شریعت متحجر، شریعتی است که به صورت آداب و رسوم و سیستم عقیدتی و اجتماعی درآمده است.» (ص ۴۱۸) «چنین شریعتی به دلیل آنکه شکل متصلب تاریخی یافته و مطلق شده است و مانع انعطاف پذیری و توجه به دیگران شده است، با تجربه ایمانی که حقیقتی سیال و تحول پذیر [می باشد] وارد متعارض است.» (ص ۴۱۷) از این رو، «باید سعی کرد، شریعت را از حالت رسوبی و منجمد شده و از صورت یک سیستم حقوقی و اجتماعی و آداب و رسوم بیرون آورد و به آن شکل تجلی عملی تجربه دینی ایمانی داد.» (ص ۴۲۱) بدین ترتیب، شبستری بر لزوم دفاع از تجربه ایمانی در مقابل دین شرعی، و شریعت نفسانی، تاکید می ورزد. او راهکار این دفاع را نه در «تلطیف شریعت» بلکه «در تغییر بنیادین آن می داند.» (ص ۴۴۱)

عمده ترین ابعاد برداشت شبستری از دین، به مفهوم عام آن و اسلام، به طور خاص همان مواردی بود که به اجمال بیان گردید. در ادامه، یادآوری این ابعاد به طور اختصار برای تحلیل و نقد چنین برداشتی از دین مفید خواهد بود:

۱. دین منبع معرفتی هم عرض در کنار سایر منابع معرفتی است.

۲. محتوای دین، معنابخشی به زندگی و ناظر بر روند پیشرفت و توسعه آن است.

۳. دین با خلا مفاهیم جدید مواجه است.

۴. از حقانیتِ هیچ دین خاصی نمی توان به طور قاطع صحبت کرد. پلورالیسم دینی، مساله ای بیرون دینی است.

۵. از باب تطبیق دین با مسایل زمانه مجاز به بیشترین تغییرات در احکام دینی هستیم.

۶. دین، همانند سایر پدیده ها، مقوله ای تاریخی و عصری می باشد و نمی توان از دین انتظار پیام فراعصری داشت.

۷. با توجه به اینکه خداوند انسان را در تعیین سرنوشت آزاد آفریده، حق حکومت را به خود انسان تفویض کرده است و در این خصوص انبیا هیچ حق اختصاصی ندارد.

۸. سخن خدا، به خودی خود دلالت بر سخن خدا بودن نمی کند. این دلالت تابعی از تاثیرپذیری انسان است.

۹. دین باید در قلمرو انسانی قرار گیرد تا ابعاد غیردینی به رسمیت شناخته شود.

۱۰. شریعت نباید در مقابل ایمان قرار گیرد. شریعت باید با بستر عقلایی عصر هماهنگ باشد.

اکنون باید دید که با چنین پیش فرضهایی چه استنتاجهایی گرفته می شود.

استنتاجهای ممکن از برداشت غیردینی

از برداشت شبستری پیرامون دین اسلام، دو نوع استنتاج می توان ارایه کرد. یک استنتاج، همان چیزیست که خود وی در پی آن است و از مخاطب می خواهد که این گونه نسبت به دین نگاه کند. دسته دیگر، نتایجی می باشد که می توان از این پیش فرضها گرفت و بر وی تحمیل کرد. حمل نتایج دسته دوم، از آن رو که از لوازم چنین پیش فرضهایی بوده و ممکن است، بر وی هم مخفی مانده باشد، درست است و قایل شدن به چنین پیش فرضهایی گریزی ندارد؛ مگر آنکه برای دفع این نتایج از برداشت خود استدلال معقولی ارایه نماییم. مبنای هر پیش فرضی دارای لوازم بینّ و غیربینّی است. لازم غیربینّی از آن رو که آشکار نیست، شاید برای گوینده پیش فرض معلوم نباشد، بنابراین توجه دادن وی به لوازم غیربیّن، تحمیل چیزی بر آن پیش فرض نیست. حال بر این اساس، باید دید که چه استنتاجی از این برداشت ممکن است.

همان گونه که اشاره گردید، روی آوردن شبستری به ارایه تفسیری خاص از دین، اصالت ذاتی ندارد. آنچه برای او با اهمیت است. مقوله سیاست و حکومت مدرن می باشد. به اعتقاد وی، مفاهیم سیاسی در جامعه را نمی توان بدون ملاحظه نقاط دینی مطرح کرد. یک دلیل آن است که اسلام، دینی با پیامهای سیاسی و اجتماعی می باشد. دلیل دوم اینکه «با وجود تمام تحولات سکولاریستی پس از دوره مشروطه در ایران و با توجه به تجربه انقلاب اسلامی، هنوز هم داوریهای نهایی و ناآگاهانه و آگاهانه بیشتر مردم در امور سیاسی و اجتماعی رنگ دینی دارد؛ لذا نمی توان نگاه دینی به این مسایل نداشت.» (ص ۱۵۲) شبستری در جای دیگر اذعان می دارد: «ما به شفاف کردن گفتمان دینی نیاز داریم؛ به دلیل آنکه ارزشها و برداشتهایِ دینی بر فرهنگ جامعه ما سایه افکنده است. در جامعه های غیردینیِ غربی گرفتاری شفاف سازیِ گفتمان دینی وجود ندارد؛ زیرا ارزشهای مسلط بر آن ارزشهای تشکیل دهنده فرهنگ یا بیشتر آنها عناصری عقلانی هستند. در جوامع غربی دین برجسته نیست و در حاشیه فرهنگ غیردینی جای دارد.» (ص ۳۴۰)

بنابراین، اگر جامعه ایرانی همانند جامعه غربی بود، شبستری هیچ الزامی به ارایه نگاه دینی نمی دید. از نگاه شبستری، شفاف سازی گفتمان دینی همان موارد دهگانه ای (و شاید هم بیشتر از اینها) بود که بیان گردید؛ اما مهم بیان استنتاج وی از برداشت است.

مجتهد شبستری از سویی می پذیرد که اسلام دارای پیامهای سیاسی و اجتماعی است و از سوی دیگر، جامعه ایرانی به لحاظ هویت دینی خود زمینه بالایی از پذیرش پیامهای دینی، سیاسی و اجتماعی را دارد. هم در پی زمینه تولید نحله های فکری سیاسی در اسلام است و هم در پی زمینه پذیرش اجتماعی این گونه نحله های دینی. اسلام، زمینه ساز بلکه تولیدکننده نحله فکری سیاسی «اسلام فقاهتی» می باشد. «شکی نیست که اساس اوامر و نواهی باب سیاسات (همانند باب عبادات و معاملات) در قرآن مجید و سنت پیامبر قرار دارد و علم فقه، گسترش یافته همان اوامر و نواهی است.» (ص ۱۶۲) هویت دینی جامعه ایرانی هم زمینه رسمی شدن قرائت اسلام فقاهتی را فراهم می سازد. «این قرائت رسمی از دین هم با روند صحیح دمکراسی معارضه دارد و هم نزد اهل علم و تحقیق از اعتبار علمی برخوردار نیست.» (ص ۳۱) مقصود مجتهد شبستری از روند صحیح دمکراسی همان فرایند سکولاریزاسیون است که «عبارت از عدم ابتنان مفاهیم سیاسیِ جدید به کتاب و سنت می باشد.» (ص ۵۷) و مقصودش از «اهل علم، عالمانی است که سنت عقلانیتِ غربی را پذیرفته باشند.» (ص ۵۸) بنابراین، از نظر شبستری، وضعیت مطلوب آن است که جامعه ما به دوره پیش از انقلاب اسلامی باز گردد؛ یعنی اندیشه فقهی از باز تولید و احیای باب سیاسات در اسلام فاصله بگیرد و جامعه ایرانی هم از ایجاد زمینه ای برای رسمیت یافتن هرگونه قرائت اسلام فقاهتی پرهیز نماید. توقع شبستری از اندیشه فقهی در دنیای حاضر، پذیرش این مطلب است که «قلمرو[ی] احکام فقهی تقریبا همان است که در رساله های علمیه و توضیح المسایلها دیده می شود. به اضافه پاره ای مسایل مربوط به قضاوت و مقررات جزایی و پاره ای از مسایل دیگر که در اصطلاح فقهی به آنها «مسایل مستحدثه» گویند.» (ص ۴۹) این وضعیت مطلوب، از نظر شبستری چگونه ممکن می شود؟ مساله و مشکل اساسی وی در همین جاست. در مقام نظر چه باید کرد تا به این وضعیت مطلوب رسید.

وضعیت مطلوب به کمک ارایه قرائت و تفسیری خاص از دین اسلام ممکن می گردد. اگر اسلام به گونه ای تفسیر شود که اندیشه فقهی را به همان قلمروی توضیح المسایلی باز گرداند و جامعه دینی ایران را از این عقیده که امروزه می توان به کمک آموزه های اسلامی، جامعه را مدیریت کرد و در تحولات سیاسی و اجتماعی از این آموزه ها بهره برد، بازداشت، در مقام نظر، وضعیت مطلوب حاصل می شود و آن قرائت مورد نظر شبستری، همان برداشتی است که در قالب موارد دهگانه بیان گردید. تمام آن پیش فرضها مجموعه به هم پیوسته ایست که وضعیت مطلوب (جامعه و حکومت غیردینی) از آن استنتاج می شود.

بر مبنای آن برداشت، باید دین را در ردیف دیگر معارف بشری تلقی کرد (پیش فرض نخست)؛ بنابراین، دین نمی تواند داور نهایی باشد. در داوری های نهایی باید جایی برای معرفتهای غیردینی باز کرد. داوری نهایی باید تلفیقی ازمعرفت دینی و غیردینی باشد. از اینکه معرفتهای غیردینی را در داوری نهایی امور سیاسی و اجتماعی دخالت می دهیم، نباید نگران شود؛ زیرا دین برای زندگی معنابخشی می کند (پیش فرض دوم). پس نباید نگران فراموشی شدن جایگاه دین شد. با این حال، نباید چنین انگاشت که دین سازنده مفاهیم جدید است؛ بلکه این مفاهیم بیرون دینیست و بر پایه آموزه های دینی نمی توان نظامهای سیاسی و اجتماعی جدید را پایه گذاری کرد (پیش فرض سوم). چنین توقعی از هر کسی که باشد، مسموع و معقول نیست؛ زیرا امروزه از حقانیت هیچ دینی نمی توان صحبت کرد (پیش فرض چهارم)؛ بنابراین نباید دین را مبنایی برای تدبیر سیاسی و اجتماعی قرار داد. وقتی به دلیل هماهنگی با مقتضیات زمانه، بیشترین تغییرات را در احکام دینی انجام دادیم (پیش فرض پنجم) کارکرد اسلام فقاهتی حتی اگر هم بنابر حفظ آن باشد، در عرصه سیاسی هیچ نقشی ندارد «در شرایطی که زندگی از نوع کشاورزی، شبانی، نیمه فئودالی و تجاری بود، علم فقه، بیان کننده احکام اَعمال مردم بود و حاکم هم بر مبنای عمل به این احکام، نظم اجتماعی را تامین می کرد.» (ص ۱۲) اما با تغییر یافتن این احکام، دیگر جایگاهی برای دانش فقهی باقی نمی ماند. به ویژه که ما در عصر دینی به سر نمی بریم (پیش فرض ششم) تا دین، مبنایی برای ساخت نظامهای سیاسی و اجتماعی قرار گیرد و البته این آزادی ای است که خدا به بشر عنایت فرموده است (پیش فرض هفتم). سخن خدا یک امر فردی و شخصی می باشد و نمی تواند مبنایی برای کلیت جامعه باشد؛ زیرا همه افراد جامعه از سخن خدا تاثیر نمی پذیرند (پیش فرض هشتم)؛ بنابراین، دین خدا و به تبع آن دانش فقهی باید در قلمرویی که بشر امروز تعیین می کند، فعال باشد (پیش فرض نهم). فراتر از این قلمرو، منطقه ممنوعه ای برای دین و علوم دینی است. احکام شرعی باید از هرگونه رسمی شدن دور بمانند؛ زیرا با ایمان تعارض پیدا می کنند. شریعتی که با ایمان تعارض پیدا کند، مقبول نیست. (پیش فرض دهم). برایند همه این نتایج، وضعیت مطلوبیست که شبستری خواهان تحقق آن است؛ یعنی عدم گران کردن بار دین در دنیای جدید، نباید بر دوش علم فقه باری نهاد که آن علم هرگز به لحاظ روش، اهداف و موضوع تحمل آن را ندارد. «قلمرو احکام فقهی را باید در همان محدوده توضیح المسایلها و رساله های علمیه دید.» (ص ۴۹)

تفسیر برداشت غیردینی

اکنون باید دید که چه تفسیری از برداشت شبستری پیرامون دین، اسلام فقاهتی و قرائت رسمی از دین می توان ارایه کرد. این تفسیر همان طور که اشاره شد، آشکار ساختن لوازم غیربیّن دیدگاه وی از این موضوعات است.

۱. نگاه غیردینی:

اطلاق غیردینی بودن بر این نوع نگاه از آن روست که شبستری برای اثبات مدعای خود هیچ گاه به متن دین (کتاب و سنت) رجوع نکرده است. عدم رجوع به آن معنا می باشد که آموزه های دینی به مثابه مبنای پیش فرض به کار گرفته نشده است. حتی در مواردی که به آیه یا روایتی اشاره شده، در همان جا هم با پیش فرض بیرون دینی بدان توجه شده است؛ بنابراین، برداشتی که مبتنی بر آموزه های دینی نباشد، چگونه می توان بر آن عنوان «نگاه دینی» یا «نواندیشی دینی» اطلاق کرد. چه مرز و وجوه تمایزی میان این نگاه با آن نگاهی می باشد که همه چیز را تنها غیردینی مطرح می کند و «هرگونه ارتباط معرفتی را میان فرهنگ مذهبی و سیاسی قطع می کند»، (ص ۱۵۳) وجود دارد؟ چطور ممکن است که آن نگاه در میان مردم زمینه ندارد (همان؛ اما نگاه بیرون دینیِ نواندیشی دینی زمینه دارد؟ تنها فرقی که می توان بین این دو نگاه برشمرد، آن است، نواندیش غیردینی درباره دین سخن نمی گوید؛ اما نواندیشی دینی در این باره حرف دارد. البته صرف سخن گفتن درباره دین، دلیلی بر دینی بودن صاحب سخن نمی شود. سنت گرایان هم درباره مدرنیته سخن می گویند؛ اما هیچ گاه آنان را متجدد و مدرن نمی نامند. مدرنیست، کسیست که با پیش فرضهای مدرن به همه امور نگاه می کند. پس در نگاه دینی داشتن مجتهد شبستری، تردید جدی وجود دارد. آری، همان طور که خود گفته، اصولگراست. (ص ۱۸۳)

اما این اصولگرایی در اندیشه مدرن است، نه در دین. او هیچ آموزه دینی را به مثابه اصل در نگاه خود اخذ نکرده تا بتوان وی را اصولگرای دینی تلقی نمود.

۲. ترویج فرهنگ غیردینی:

نگرانی عالمان دینی از کارکرد این نوع نگاه، به همین دلیل است که مدعیان آن مردم را به قبول فرهنگی فرا می خوانند که نتیجه ای جز گذر از فرهنگ دینی به فرهنگ غیردینی نخواهد داشت. همان گونه که در بند پیشین اشاره شد، هرگز ممکن نیست با پیش فرضهای غیردینی، واجد نگاهِ دینی بود. فراخوانی مردم به پذیرش پیش فرضهای غیردینی نتیجه ای جز به حاشیه رفتن دین ندارد. چنان که شبستری نسبت به جوامع غربی بر همین باور است که «اگرچه دین در آن جوامع وجود دارد؛ اما دین، برجسته ترین وجه فرهنگ آنها نیست.» (ص ۳۴۱) بدیهی است که با نگاه بیرون دینی هیچ تضمینی برای حفظ فرهنگ دینی نیست و این فرایند غیردینی شدن یا سکولاریزاسیون در درجه نخست، ریشه در همین نواندیشی دینی دارد. شبستری به نوبه خود احتمال وقوع چنین روزی را می دهد که به فرض مردم ایران که بیشتر آنها مسلمانند، روزی در مقام قانونگذاری به طور جدی نخواهند به قانون قطعی خداوند عمل کنند. او چنین اتفاقی را مایه تاسف می داند و از روی اندوه می گوید که «در این صورت کاری از دست هیچ کس ساخته نیست و سخن گفتن از حکم خدا در میان آنها معنا نخواهد داشت.» (ص ۱۱۲) تاسف انگیزتر آن است که شبستری وقوع چنین اتفاقی را بر عهده رهبران دینی انداخته که آنان نتوانستند به روش غیردینی (دمکراتیک) وارد صحنه تضارب و تبادل انکار و عقاید شوند. آری، وقتی فرهنگ غیردینی شد، از کسی کاری بر نمی آید؛ اما آیا تا پیش از وقوع آن نمی توان پیشگیری می کرد. بدون تردید در جلوگیری از غیردینی شدن فرهنگ، بار مسوولیت نواندیشان دینی بسیار سنگین تر از کار عالمان دینی است.

۳. بسط مادی گرایی عام:

زمان و مکان از مختصات اصلی پدیده های مادی است. حال آیا این دو بعد مادی از احکام قوه درک برای فهم اثبات یا واقعیتی مستقل از ذهن و متعلق به ماده است، مساله تلقی است که باید در جای خودش پی گرفت؛ اما به هر حال زمانی و مکانی بودن پُری جسم در زمان و مکان، مخالف خلا دو بعد اصلی از ابعاد پدیده های مادی و جسمانی است. بر این اساس، وقتی هر چیزی را متصف به این دو بعد بدانیم، پیش فرض مادی بودن آن چیز را مفروض گرفته ایم؛ زیرا این دو وصف از مختصات امور مادی است. البته، ممکن است که پدیده ای را در ماده ببینیم و در عین حال آن را ماده ندانیم. و این در صورتی است که زمان و مکان را در بعد ذاتی آن پدیده تلقی نکنیم. به عبارت دیگر، چون آن پدیده مادی فرض نشده زمان و مکان را وصف ذاتی آن پدیده نمی دانیم، بنابراین، تلقی ما از نسبت یک پدیده با اوصاف مادی مانند زمان و مکان، تابعی از این پیش فرض است که آیا آن پدیده مادی فرض شده یا غیرمادی. حال پرسش مورد بحث در اینجا آن است که وقتی مجتهد شبستری دین را مقوله ای عصری تفسیر می کند، با کدام پیش فرض (مادی بودن یا نبودن) به سراغ دین رفته است؟ آیا او مانند عالمان دینی، دین را در ماده و به عبارت فنی تر با مقتضیات زمان و مکان می بیند یا عین زمان و مکان می داند.

از مطالب و مباحث شبستری هر دو زمینه محتمل است. او از سویی با طرح مساله لزوم تفکیک مقاصد و ارزشهای ذاتی و عرضی در دین، پیش فرض غیرمادی بودن دین را تقویت کرده است. به اعتقاد وی «مقاصد و ارزشهای دسته دوم بالعرض مربوط به شرایط تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و در یک کلام مربوط به واقعیت های اجتماعی حجاز است که خود را بر رسالت و دعوت پیامبر اسلام تحمیل می کرد.» (ص ۲۶۶) اما آن دسته از مقاصد و ارزشهایی که ماهیت درجه اول و ذاتی دارند، از امور غیرعصری تلقی شده است؛ بنابراین، دین در اینجا غیرمادی فرض شده است؛ اما این گونه مباحث در کتاب نقد قرائت رسمی از دین نوشته شبستری بسیار ناچیز است. حتی در همانجا هم کلام وی دو پهلو می باشد. در مطلب بالا، شبستری نمی گوید که بر احکام دینی غبار زمان و مکان نشسته و کار اجتهاد آن است که از این احکام غبارزدایی کند؛ بلکه می گوید: «بسیاری از احکام دینی اساسا عصری و زمانی است و لذا می توان اینگونه احکام را از پیکره دین جدا کرد و به کنار گذاشت.» (ص ۲۶۸) و این تفکیک هم (نعوذباللّه ) نمی تواند کار خود پیامبر اسلام باشد، زیرا آن حضرت هم در همان عصر می زیسته است. «تفکیک ذاتی و عرضی برای کسی ممکن است که از آن عصر فاصله گرفته باشد و می تواند با چشمانی باز به محتوای دعوت و رسالت پیامبر نگاه کند.» (ص ۲۶۹) به اعتقاد او، زمان و مکان دو حصار معرفتی بشر است که نباید برای عبور از آن هیچ اقدامی به عمل آورد. به همین دلیل است که «هرگونه شیوه فهم فرا تاریخی از کتاب و سنت را ناصواب» می داند. (ص ۲۶۷)

شبستری تمام عناصر ذاتی اسلام را محصور در حصار زمان و مکان می بیند. چنین نگرشی هم مبتنی بر آن است که زمان و مکان را از اوصاف ذاتی دین تلقی کنیم و چنین تلقی هم باز مبتنی بر این پیش فرض می باشد که تمام پدیده ها را مادی بپنداریم. به عقیده وی «آیات قرآنی، مانند آیات مربوط به شورا، ناظر به واقعیتهای عصر نزول است، لذا نمی توان از این آیات در مفاهیم جدید استفاده کرد.» (ص ۱۹۸) همچنین است، سیره پیامبر اسلام: شواهد و قرائن تاریخی نشان می دهد که «سنت پیامبر اسلام محدود به عصر خودش است.» (ص ۱۷۳) اگر در گذشته، کتاب و سنت در جزییات پیامی داشته اند، «آنها دیگر برای ما در عصر حاضر امر و نهی معینی را بیان نمی کنند.» (ص ۱۷۴) «به همین جهت بسیاری از استنادات تاریخی ما نادرست است.» (ص ۱۵۶) شخصیتهای اصیل دینی، مانند پیامبر اسلام(ص) و حضرت وصی(ع)، دیگر نمی توانند برای ما در عصر حاضر الگو باشند. «اسوه بودن آنها برای ما، در حد کلیات و اصول است و نه در حد فروع و مسایل متاثر از زمان.» (ص ۴۶۳) «حضرت علی(ع) (نعوذباللّه ) اسوه عدالت در عصر خودش است. ما هیچ اسوه فرا تاریخی نداریم.» (ص ۴۷۸) استناد به سیره حکومتی و شخصی عادلانه حضرت علی(ع) برای ما نمی تواند پیامی داشته باشد؛ زیرا مسایل حکومتی گذشته عوض شده است و «سیره حکومتی آن حضرت پاسخگوی همان مسایل بوده است.» (ص ۳۵۵) گرچه شبستری در همین بخش از مطالبش «مخاطبان را به عبور از شکل گرایی دینی و گذار به اجتهاد پویا دعوت می کند.» (ص ۳۶۵)؛ اما همین اندازه (اخذ محتوا و کلیات پیام دین) را تحمل نمی کند؛ زیرا تعریف و تعیین محتوای هر موضوعی تابع عصر خودش است. عدالت را باید در هر عصری تعریف کرد. «ما تفسیر ثابتی از عدالت نداریم. تعریف عدالت در هر عصری، به خودِ انسانها واگذار می شود.» (ص ۵۱۰) بنابراین، نه شکل و نه محتوای عناصر اصلی دین برای ما قابل استناد و استفاده نیست. آنچه از دین برای ما باقی می ماند، اسمها و نهادهاست و نسبت عدالت در عصر حاضر با عدالت در عصر پیامبر(ص) تنها در حد اشتراک نظمها است و بین این دو مصداق، اشتراک معنوی وجود ندارد.

تلقی مادی شبستری از دین (کتاب و سنت) بزرگ ترین مانع برای اخذ آموزه های دینی در مبانی و پیش فرضها می باشد. او هر قدر که در این نوع تلقی غوطه ور می شود، نگاه بیرون دینی اش قوّت بیشتری می گیرد و کمتر خود را در معرض تابش سخن خدا قرار می هد. بر همین اساس، معتقدیم که رواج چنین تفسیری از دین نتیجه ای غیر از بسط مادی گرایی عام در بر ندارد. اطلاق وصف «عام» بر این نوع از مادی گرایی، از آن روست که نسبت به وجه «خاص» آن صراحت ندارد؛ یعنی اگر چه فرد، در ظاهر حتی ابراز دینداری می کند؛ اما مادی گرایی در خزانه ذهن و پیش فرضها و سلیقه های او رسوخ کرده است.

در اینجا لازم است که به فرق میان دو دیدگاه عصرگرایی در دین اشاره کنیم. همان طور که ملاحظه کردید، شبستری عناصر دینی را فراتاریخی نمی داند؛ بنابراین، او نه فقط معرفت دینی که دین را نیز عصری و محصور در بعد زمانی می بیند؛ اما دیدگاه دیگری که در همین طیف روشنفکری جای دارد، دین را عصری نمی داند؛ ولی به اعتقاد آنان معرفت دینی، عصری است. پس دیدگاه نخست از قدسی دیدن ذات دینی عبور کرده، به طور کامل در اندیشه مدرن جای گرفته است و جایگاهی برای آموزه های دینی در اندیشه خود تعیین نکرده است؛ اما دیدگاه دوم هنوز از مرزهای مقدس و نامقدس عبور نکرده تا به طور همه جانبه در اندیشه مدرن جای گرفته باشد. البته، اینکه آیا دیدگاه دوم نیز در نهایت سرانجامی چون دیدگاه نخست را خواهد داشت یا خیر، بحثی است که باید در جای دیگر پی گرفت.

۴. پا

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.